حکایت فقر و ثروت

story poverty wealth 300x187 حکایت فقر و ثروت

حکایتی از فقر و ثروت

فقر بهتر است یا ثروت: به نظر می آید بیشتر مردم در روبرو شدن با این پرسش تعجب کنند چون به خاطر توهمی که دارند می گویند؛ معلوم است دیگر کدام عاقل است که بگوید فقر بهتر است؟ کیست که بگوید دارایی مشکل است؟ هر چه بلا و مشکلات در مردم و جامعه است از فقر است. در این مطلب حکایتی درباره نوع نگاه افراد به فقر و ثروت برای شما آورده ایم.

یک حکایت فقر و ثروت

یک روز یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد کسانی که در آنجا زندگی می کنند، تا چه اندازه فقیر هستند.

بیشتر بخوانید:  حکایت های حاتم طایی

هر دوی آنها یک شبانه روز در منزل کوچک یک روستایی مهمان بودند. در مسیر برگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: چه نظری درباره مسافرتمان داری؟

یک حکایت از فقر و ثروت

پسر جواب داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها دقت کردی؟ پسر جواب داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این مسافرت یاد گرفتی؟

پسر قدری فکر کرد و سپس به آهستگی گفت: فهمیدم که ما در منزل یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که انتها ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند…

بیشتر بخوانید:  شعر کوتاه تبریک عید نوروز 1400 + عکس نوشته عید نوروز 1400

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ولی باغ آنها بی پایان ست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه افزود : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما تا چه اندازه فقیر هستیم…!!!

 

برگرفته از بیتوته

مطلب پیشنهادی

شعر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

شعر حالا چرا شعر معروف آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا آمدی جانم به …